خاطرات دوران دفاع مقدس : آزاده سرافراز دکتر محمد علی دهقان منشادی
اینجانب محمد علی دهقان منشادی در سال 1363 برای دومین بار درماه آبان به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم وبا توجه به اینکه مسئولین بلند پایه نظامی در حال برنامه ریزی جهت انجام عملیات بدر بودند به طبع گردان های مستقر در تیپ الغدیر با توجه به ماهیت عملیات که عملیاتی آبی و خاکی بود آموزش های لازم را به ما دادند . شروع عملیات بدر 19/12/94 بود و در ابتدا قرار بود که کل یگان های تیپ الغدیر وارد عملیات شوند که متاسفانه بدلیل اینکه دشمن اطلاعاتی در خصوص این عملیات و نحوه آن بدست آورده بود شروع آن با ناهماهنگی انجام شد و گردان ما که قرار بود 19 اسفند سال 63 وارد منطقه عملیاتی شود در تاریخ 21 اسفند پس از طی مسافت حدود 40 کیلومتر بر روی آب و نیزارها به خط مقدم رسیدیم و با دشمن درگیر شدیم . سمت راست ما که لشکر امام حسین و 5 نصر بود بدلیل ناهماهنگی که به آن اشاره شد منطقه را ترک نمود و در نتیجه در محاصره دشمن قرار گرفتیم و پس از 2 روز مقاومت در حالی که پشت سر ما کیلومتر ها آب بود و با توجه به فصل زمستان وسردی هوا واین که تنها راه برگشت استفاده از قایق بود و امکان آن برای ما وجود نداشت در نهایت تقدیر این شد که در صبح روز 23 اسفند به اسارت دشمن درآئیم . وصف آن لحظه سخت است ، ما با خود فکر می کردیم که آیا دوباره به وطن باز خواهیم گشت و خانواده خود را می بینیم و حقیقتا نمی دانستیم که چه سرنوشتی را خواهیم داشت . هنگام محاصره نکته ای مرا در فکرفرو برد و آن این بود که اکثر سربازان عراقی با فرم نظامی کهنه و دارای درجه نظامی پائین بودند و خبری از فرماندهان آنها نبود در حالیکه ما خود می دیدیم فرماندهان نظامی کشورمان در خط مقدم و دوشادوش دیگر رزمندگان با دشمن بعثی می جنگیدند که برای ما مایه مباهات وافتخار بود . خلاصه هرچه به سمت محل استقرار یگان های دشمن نزدیک تر می شدیم لباس های عراقی ها تمیز تر و درجات بالاتر را مشاهده می کردیم . دشمن برای تبلیغات و به جهت اینکه نشان دهد که تعداد زیادی از ایرانی ها را به اسارت گرفته است در یک محوطه باز مارا با فاصله زیادی از یکدیگر مستقر نمودند و از زوایای مختلف از ما فیلم برداری نمودند و پس از آن به اتفاق تعدادی دیگر از رزمندگان ما را سوار بر ماشین هایی نموده و به سوی استخبارات بغداد منتقل نمودند که در حین عبور از شهرهای عراق بعضا مردم به سوی ما اشیایی را پرتاب می کردند . استخبارات عراق در واقع ساواک عراق محسوب می شد که رزمندگان را در دو اتاق جداگانه محبوس کردند این در حالی بود که فضا برای نشستن در این اتاق ها به زور فراهم می شد و با توجه به این که برخی از رزمندگان زخمی وبدحال بودند بیم آن می رفت که هرلحظه شهید شوند و دشمن هم جز آزار و اذیت کار دیگری انجام نمی داد . در استخبارات رزمندگان را برای تخلیه اطلاعاتی به اتاق دیگری می بردند که در آن زمان بنده به اتفاق سه نفر دیگر از همرزمان را برای سوال و جواب به اتاق دیگری بردند که در آنجا دو سرباز عراقی و یک مترجم فارسی زبان که به نظر از اعضای گروهک تروریستی منافقین بود حضور داشتند در ابتدا عراقی ها از ما با کابل وشیلنگ پذیرایی مفصلی می کردند وسپس سوال وجواب شروع می شد . در پاسخ به سوالات سیاست ما این بود که با بزرگ نشان دادن تجهیزات و امکانات نیروهای خودی دلهره ای را در دل دشمن بیندازیم و اگر مثلا یک گردان در عملیات حضور داشت می گفتیم پنج گردان و یا ادوات جنگی را چند برابر اعلام می کردیم و دشمن هم نتوانست کمترین اطلاعات را ازما بدست آورد . پس از دو روز سرانجام ما را به اردوگاه رمادی 3 در استان الانبار عراق منتقل کردند و از آنجا دوران 6 ساله اسارت من آغاز شد .